از خدا جز خدا نباید خواست
روز قسمت بود..خدا هستی را قسمت میکرد.خدا گفت: چیزی از من بخواهید هر چه باشد00شما را خواهم داد ..سهمتان را از هستی طلب کنید زیرا خدا بخشنده است. و هر که آمد چیزی خواست..یکی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن..یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز..یکی دریا را انتخاب کرد و یکی آسمان را . در این میان کرمی کوچک جلو آمد و به خدا گفت:خدایا من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم .نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بال و نه پایی..نه آسمان و نه دریا. .....تنها کمی از خودت..تنها کمی از خودت به من بده و خدا کمی نور به او داد. نام او کرم شب تاب شد.خدا گفت: آن که نوری با خود دارد بزرگ است..حتی اگر به قدر ذره ای باشد. ...
نویسنده :
پروانه
13:18